جدول جو
جدول جو

معنی پسند کردن - جستجوی لغت در جدول جو

پسند کردن
پسندیدن، انتخاب کردن، گزینش کردن، برگزیدن
تصویری از پسند کردن
تصویر پسند کردن
فرهنگ فارسی عمید
پسند کردن
(وَ رَ)
پسندیدن. قبول کردن:
ازو هرچه یابی به دل کن پسند
گر ایدون که جان را نخواهی گزند.
فردوسی.
مکن دلت را بیشتر زین نژند
تو داد جهان آفرین کن پسند.
فردوسی.
بر این کار باشم ترا یارمند
ز دیوان کنم هرچه باید پسند.
فردوسی.
بدین بخششت کرد باید پسند
مکن جانت نسپاس و دل را نژند.
فردوسی.
نکردی پسند ایچکس را بهوش
همی داشتی راز این روز گوش.
اسدی (گرشاسب نامه نسخۀ کتاب خانه مؤلف ص 17).
، گزیدن، اکتفا.
- پسند کردن بر، ترجیح دادن:
که یارد آنجا رفتن مگر کسی که کند
پسند بر گه شاهنشهی چه ارژنگ.
فرخی
لغت نامه دهخدا
پسند کردن
یا پسند کردن بر. ترجیح دادن
تصویری از پسند کردن
تصویر پسند کردن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پیوند کردن
تصویر پیوند کردن
متصل کردن، وصل کردن، در علم زیست شناسی پیوند زدن درخت، ملحق ساختن دو تکۀ جداشده به یکدیگر، در پزشکی پیوند زدن، وصلت کردن، ازدواج کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بسنده کردن
تصویر بسنده کردن
بس کردن، تمام کردن، برای مثال به آفرین و دعایی مگر بسنده کنیم / به دست بنده چه باشد جز آفرین و دعا (عنصری - ۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرند کردن
تصویر سرند کردن
بیختن خاک و شن یا چیز دیگر با سرند، غربال کردن، چیزی را در غربال یا موبیز ریختن و تکان دادن که نرمۀ آن بیرون بیاید و نخاله اش باقی بماند، بیختن، بیزیدن، ویزیدن، بیز، پالاییدن، پرویختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بلند کردن
تصویر بلند کردن
برافراشتن، بالا بردن، برداشتن چیزی از زمین یا از جایی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پینه کردن
تصویر پینه کردن
ستبر شدن پوست به ویژه در کف دست و پا در اثر زیاد کار کردن یا میانۀ پیشانی در اثر سجدۀ بسیار، پینه بستن
فرهنگ فارسی عمید
(مَ ثِ)
راضی و خشنود شدن. (از ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
تصویری از پلید کردن
تصویر پلید کردن
آلوده و ناپاک کردن نجس کردن چرک کردن شوخگن کردن
فرهنگ لغت هوشیار
بیدار کردن بیدار کردن کرداره سلیم ترین با عدوی خویش آنست کاین سلیم مسهد کند همی. (منوچهری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسدد کردن
تصویر مسدد کردن
مسدد گرداندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گزند کردن
تصویر گزند کردن
آسیب رساندن صدمه وارد آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرند کردن
تصویر سرند کردن
غربال کردن (غلات خاک و شن زغالء غیره) به وسیله سرند
فرهنگ لغت هوشیار
وصله کردن در پی کردن رقعه دوختن، سخت شدن پوست کف دست و پا سینه زانو و غیره بسبب تماس کار بسیار و راه رفتن مدام: یکی مشت در کارم از کینه کرد که همچون شتر سینه ام پینه کرد. (یحیی کاشی)
فرهنگ لغت هوشیار
پیوند زدن، برای عوض کردن یا بهتر شدن ثمر گل یا درختی بطریقه معمول قسمتی از درخت دیگری به وی پیوستن
فرهنگ لغت هوشیار
بالای چیزی یا کسی را پهنا کردن، مسطح کردن هموار کردن، زیر و زبر کردن دگرگونی ساختن قلع و قمع کردن: زمین آنکه بالاست پهنا کنم بدان دشت بی آب دریا کنم. (فردوسی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پسنده کردن
تصویر پسنده کردن
پذیرفتن قبول کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرنم کردن
تصویر پرنم کردن
مرطوب کردن خیساندن، پراشک کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرسند کردن
تصویر خرسند کردن
اقناع کردن، شاد کردن، احساب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سپنج کردن
تصویر سپنج کردن
زندگی کردن، گذران کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پدید کردن
تصویر پدید کردن
آشکار کردن هویدا کردن ظاهر کردن ابراز و اظهار کردن شرح انصراح
فرهنگ لغت هوشیار
برداشتن چیزی و بالا بردن، برافراشتن (بناو مانند آن)، راست کردن (قد و قامت)، آماده کردن پسر یا دختر یا زنی برای مباشرت با او، دزدیدن، بزرگ کردن، دراز کردن، برخیزاندن، بیدار کردن از خواب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بسنده کردن
تصویر بسنده کردن
بسنده کردن بر به. راضی شدن خشنود شدن، اکتفا کردن کفایت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسناد کردن
تصویر اسناد کردن
از کسی آوردن از کسی دانستن نسبت دادن چیزی بکسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پسند آمدن
تصویر پسند آمدن
گزیده آمدن خوش آمدن مقبول گشتن مورد قبول واقع شدن مطبوع افتادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بسند کردن
تصویر بسند کردن
کفایت کردن، راضی شده خشنود شده. کفایت کردن، راضی شدن خشنود شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بسنده کردن
تصویر بسنده کردن
((~. کَ دَ))
قانع شدن، خشنود شدن، اکتفا کردن
فرهنگ فارسی معین
((~. کَ دَ))
کسی را در فشار گذاشتن و با اصرار و ابرام و خواهش و تمنا به کاری وادار کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بلند کردن
تصویر بلند کردن
((~. کَ دَ))
برداشتن و بالا بردن، دزدیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بسنده کردن
تصویر بسنده کردن
اکتفا کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بلند کردن
تصویر بلند کردن
Heave, Hoist, Lift
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مستند کردن
تصویر مستند کردن
Document
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مستند کردن
تصویر مستند کردن
documentar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از بلند کردن
تصویر بلند کردن
поднимать
دیکشنری فارسی به روسی